پارت چهل و دوم :

چشمان دکتر ترس داشت میدیدم
الان که فهمیده بودم وقت عقب کشی نبود
جان یک بچه در خطر بود
شاید تازه به سن قانونی رسیده بودم و فقط دیپلم روستایی داشتم ولی هیچ وقت از حرفی که اطمینان داشتم عقب نمیکشدم
التهاب پوستی اش در یک هفته کم شده بود پس کار دارو بود
_تشنج نکرده از دارو حساسیت داده که بدنش پوسته پوسته شده
حتی یک ماه قبلی هم که تب کرده بوده از این دارو بوده باور کنید ا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • روژین زیبا

    ۱۹ ساله 00

    خیلی خیلی زیبا فقط پارت ها بسیار کم

    ۱ ماه پیش
  • ایمانم

    00

    سلام خیلی عالی یییییی بود

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۰ ساله 20

    رمان عالی فقط خیلی پارت ها کوتاه

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.