قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت چهل :
قلبم وایساد
سوفیا خون بالا اورده بود
دلم و انگار یکی داشت فشار میداد
اون بچه معصوم تر از اونی بد که این بلا ها سرش بیاد
ارباب از جاش بلند شد و دوید
انگار همون مردی نبود که همیشه ابهتشو حفظ میکرد
من و خاتون هم دویدیم
سوفیا روی تخت کوچیکش چشم بسته بود
دور دهانش پر خون بود
ولی اثری از رعنا نبود میخواست فرار کنه نه؟
ارباب تو وضعیتی نبود که به فکر رعن
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
معصومه
00خیلی دیر پارت بعدی میاد