قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت سی و هشتم :
نمیخواستم تنهایشان بگذارم
رفت و پشت و سرش راه افتادم
در را زد و داخل شد
ولی میتوانستم چیزی برای ارباب بیاورم تا درد سرش کمتر شود
چای زعفران را دم کردم
کنارش پماد های پدرم که پنهانش کرده بودم را در سینی گذاشته با احتیاط از پله ها بالا بردم
در نیمه باز بود و رعنا نبود
ارباب سرش را بین دست هایش گرفته بود و فشار میداد
سینی را روی میز گذاشتم و پماد را برداشتم
مطالعهی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زهرا خزائی | نویسنده رمان
کسی کسی رو مسخره نکرده از دی ماه پارت ها بلند میشن خانم
۲ ماه پیشمعصومه
00عالیه حیف که دیر به دیر و کوتاه ارسال میشه
۲ ماه پیشسحر
۳۴ ساله 41تروخدا یکم به مخاطبینتون احترام بذارید ۴ خط شد پارت؟مگه جمله سازی؟
۲ ماه پیشزهرا خزائی | نویسنده رمان
حتما نطر شما رو اعمال خواهیم کرد
۲ ماه پیشندا
50وجدان داستان کودک نیست که چهارخط مخاطب باامیدمیادبخونه من چندباره میگم ولی متاسفانه نظرمخاطبو نمی بینید
۲ ماه پیشزهرا خزائی | نویسنده رمان
چشم
۲ ماه پیشسارا
00پارتا خیلی کوتاهه واقعا به ۵ خطم نمیرسه 😐
۲ ماه پیش
مرضیه
۴۰ ساله 00واقعا مارو مسخره کردی با این پارت ها خو الان چی شد ...