پارت چهل و یکم :

ازدواجی که به ثمر ننشست و باعث شد ارباب بیشتر بشکنه..
تو فکر بودم که دراتاق باز شد و ارباب با حالی بد وارد اتاق شد و صدا زد:
_گل نسا..
گل نسا..
با هول از جام بلند شدم و به سمت ارباب راه افتادم:
_سلام ارباب،تا حالا کجا بودی؟؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_حالم بده گل نسا عذاب وجدان درست مثل خوره وجودم رو در برگرفته..
آب دهنم رو پایین فرستادم و گفتم:
_آخه برای چی ارب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • برازنده

    00

    چه عجب خان یادت افتاد آفتابی بوده😐

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.