پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و چهل و سوم :
گلویم خشک شده بود، همانند بیابان خشکیده بودم. همچو کویری خشک اما سوزان... دمای بدنم هر دم بیشتر میشد.
توقع نداشتم که زمان اعتراف به عشقم به این زودیها از راه برسد، من آمادگی نداشتم. هنوز نیمی از وجودم، برای اعتراف با خودم یکرنگ و تصمیمم قطعی نبود، چون هنوز باور داشتم که حنا باید یاد و خاطر و عشق فرهاد را از ذهن و قلبش خارج کند تا بعد من وارد عمل شده و کمکم قلب او را به تصرف خود دربیا
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.