میان خشم و انتقام به قلم علیرضا لرکی
پارت دوازده
زمان ارسال : ۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
همراه با ساکت شدن نوای نی، امید من هم تمام شد. دختر دوباره هی گویان گله را به سمت دیگری برد. با دور شدن آنها احساس کردم زندگی هم از من دور میشود. هرچند امیدی نداشتم که حضورشان آنقدرها نوید نجات باشد. چشم بستم و به یک لیوان آب فکر کردم. چقدر دلم آب میخواست. چقدر تشنه بودم. آن روزها که به خانه و مغازه و قسط و هزار و یک چیز دیگر فکر میکردم، نمیدانستم که هیچ چیز با ارزشتر از یک لیوان