جاذبه به قلم راضیه نعمتی
پارت هشتم :
سرهنگ با لبخند به پذیرایی اشاره کرد و من پشت سر او به سوی پذیرایی قدم برداشتم. با دیدن پدرم آهسته سلام دادم و پدرم با گشادهرویی جوابم را داد. روی مبلی کنار میلاد نشستم که داشت میوه پوست میکند و معلوم بود حوصلهاش سر رفته است. آرام پرسیدم:
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زری
00خوب