پارت سیزده

زمان ارسال : ۱۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

هاویار چشم غره‌ای به نهال رفت با حرص نیم تنه‌اش را داخل برد و از داشتبور مدارک را برداشت نهال خنده‌ی موذیانه‌ای روی لبانش رژه می‌رفت. هاویار گردنش را صاف نگه داشت و مدارک را دست مردی که مشخصات پیراهنش خبراز سروان بودنش می‌داد.
-خب آقای هاویار خسروی با ایشون چه نسبتی دارین؟
هاویار یک‌وری لبخند زد:
-ایشون همسر بنده هستن.
-این موقع شب این‌جا... مدارک شما خانم؟!
نهال که

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م.ر

    00

    داستان داریم با این دو موجود😍

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.