پارت یازده

زمان ارسال : ۲۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه

**
لیلا آخرین صندلی باقی مانده را عقب کشید ونشست،آرام طوری که انگار یک پر کاه روی زمین نشست.کنارش ثریا و ماهین نشسته بودند،روبه رویش ماهیر وکمی آن طرف تر مادرش،پدرش و پدر ماهیر.داشت همه چیز را آنالیز می کرد.به میز غذا نگاه کرد،دو دیس برنج وسط میز بود،خورشت قیمه،سالاد ،نوشابه،دوغ،زرشک پلو با مرغ و زیتون پرورده..انصافا مادرش سنگ تمام گذاشت بود وبابت این کمی شگُفت زده شده بود،البته که

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • گل سرخ

    10

    روان ودلنشین

    ۲ هفته پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    ای جونم چقدر ماهیر نگران لیلا😍😍دوستش دارم ❤️💋عالی بود مرسی فرگل جونم ❤️❤️خیلی بهم میان کاشکی بهم برسن 😍😍البته من نمیدونم ولی بایدبهم برسن💋❤️

    ۳ هفته پیش
  • Parvaz

    ۲۱ ساله 00

    وای ماهیر خطرناک شد دیگه از دست ملک نسا اعصاب نمونده براش به هر دری چنگ میزنه زودتر به لیلاش برسه بدون فکر به درست و غلطش آخه ملک نسا چرا اینجوری میکنه

    ۳ هفته پیش
  • ساناز

    00

    🤎❤️💜💚💙🧡🩵💛

    ۳ هفته پیش
  • هانا

    00

    فرگل جان خسته نباشی عزیزم رمانت عالیه

    ۳ هفته پیش
  • م.ر

    10

    یعنی دختر میخواد بی آبرو کنه ماهیر🙄

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.