پارت بیست و چهارم :

- گفتم که دخترم... چند ماهی می‌شه که فوت شدن!

ویولت ناامید چشمانش را بست... حالا باید چه می‌کرد؟ در فکر این چند ماه سرگردانی و خستگی‌اش بود که با شنیدن صدای دوباره‌ی مرد چشمانش را باز کرد.

- آقا رحیم خیلی سال پیش فامیلیش رو عوض کرده، سی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.