تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
تا آن هنگام که آسمان سیه رنگ شب، سپید رنگ شد حتی اندکی خواب به چشمهایم نیامد.
دلم شور میزد و این شوریدگی دور از انتظار نیز نبود. اگر داوین به من مشکوک میشد و میفهمید آن طراحی زیبا کار من بوده چه؟
اگر شک او به واقعیت میپیوست چه؟
دختر تو حتی سرسوزن عقل داخل سرت نیست انگار واقعاً منتظر دردسری!
آنقدر چشمهایم میسوخت که دیگر توان باز نگه داشتن پلکهایم را نداشتم، می
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
سلام ستاره جان خیلی ممنونم ازت، امیدوارم مثل همیشه همراه مهرو باشی🌼🤍
۴ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
با قدرت پیش بسوی ادامه رمان😅🌹
۴ هفته پیشمریم گلی
30ضمن عرض تسلیت مجدد،پارت قشنگی بود ومهرو هم حسابی آتیش سوزوند ،خدا به دادش برسه اگه داوین بفهمه نقاشیها کار اون بوده ،ممنونم نویسنده جان
۱ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی ازت مریم جان🤍خدا به داد مهرو برسه😅
۴ هفته پیشآیرین
20خوش برگشتی😍😍😍
۱ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلی ممنون🌼✨
۴ هفته پیشپری
00عالی بود عزیزم بعداز چند مدت خوندن قلمتون چسبید
۴ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلی ممنونم از لطفت پری جان✨🌼
۴ هفته پیشم.ر
10چه پارت طولانی پیش بسوی ادامه داستان🤗🤭
۱ ماه پیش
ستاره
20سلام خانم گل خوش اومدی انشاالله باانرژی به پیش همیشه سلامتی وشادباشی بانو💐💐💐