سیزده ثانیه به قلم میلاد سرداری
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آن روز اولین تغییرها را حس کرده بود. تازه داشت از خودش این سوال را میپرسید که چرا دیگر جزیره برایش مثل قبل نیست. هنوز هوا بهطور کامل روشن نشده بود. خورشید پشت افق دریا پنهان بود اما نورش را سخاوتمندانه ساطع میکرد. مدتی بود که خوب نمیخوابید و آن روز هم صدای باد بدخلقش کرده بود. از آن وقت از روز که یادآور تمام روزهای تلخش بود متنفر بود. از خانه خارج شد، باد نسبتا سردی میوزید و تلألو
اسرا
00تواین پارت غمگین غمین نوشته شده چندپارت قبل هم اشتباه نوشتاری داشتید🙏