سیزده ثانیه به قلم میلاد سرداری
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
ناامیدی خیلی زودتر از امواج در حال غرق کردنش بود اما درست در آخرین لحظات چیزی محکم به پشتش برخورد کرد؛ همان دربی که طوفان از جا کنده بود. خودش را روی درب کشید و با دست و پایش چهار گوشهاش را نگه داشت و توانست همراه با آن تکه چوب خودش را روی اقیانوس شناور نگه دارد.
***
از خانه بیرون رفت، خورشید کامل بالا آمده بود. هیچگاه یادش نمیآمد که تا این ساعت از صبح خوابیده باشد. روی چند پلهی
اسرا
00اگلبهارازکجاآمدخوبه یکخانم هست🙏