پارت شصت و سوم

زمان ارسال : ۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه


محمد را نگاه می‌کنم. نگاهی از سر ناامیدی و بی پناهی، نگاهی که می‌گوید بس کن. حرف نزن! من آدم این بازی که تو داری برایش کارگردانی می‌کنی، نیستم.

من را رها کن، سند مرگ را برایم امضا کن تا راحت شوم.

دیگری چیزی در معده‌ام نمانده است، از درد به سمت زمین خم می‌شوم. محمد طلبکارانه بالای سرم ایستاده است، با اخم‌هایی که هر لحظه بر صورتش افزوده می‌شوند:

- بنظرت این هم

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    داستان داره جالب میشه خدا به دادت برسه محمدجان، به نظر من باید به ماهی بگه چه نقشه ای داره تا اون هم باهاش همکاری کنه

    ۳ هفته پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    فعلا که نگفته

    ۵ روز پیش
  • آیرین

    00

    رمان خیلی خوبیه

    ۳ هفته پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    به مهر خوندین

    ۵ روز پیش
  • ستاره

    40

    بیدارشه شانس بیاری اتاقاروسرت خراب نکنه😂😂

    ۳ هفته پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    باید دید

    ۵ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.