اورینا به قلم سنا فرخی
پارت ششم
زمان ارسال : ۲۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
بعد برای چند ثانیه در سکوت به شاخههای رقصان بید خیره شد. سپس خودش را سوی نهال چرخاند و با هیجان لب زد:
- کاش تا شب یلدای امسال بابا رو راضی کنه که خواستگاریم بیان! کاش عرضهاش رو داشته باشه!
نهال اخمی کرد و پاسخ دریا را با لحنی متعجب داد.
- واقعا میخوای ازدواج کنی؟ یکم زود نیست؟
دریا متاسف سری به چپ و راست تکان داد و حق به جانب لب گشود:
- نه خیر، زود نیست! بیشتر از این معط
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
رها
00قشنگه