خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
راهروی طولانی را تا رسیدن به دفتر پیمود. در نیمهباز را به جلو هل داد و وارد شد. کسی در دفتر نبود. به اطرافش نگاه کرد. دکوراسیون قهوهای و چرم هم نتوانست گرمای خاص خودش را منتقل کند. یک میز بزرگ که حدس میزد میز منشی باشد؛ چند تابلوی خطی زیبا، چند قفسه کتاب و صندلیهای چرم که احتمالا برای انتظار مراجعهکنندگان بود. با دیدن مردی که یکدفعه از اتاق بیرون آمد؛ جا خورد و ناخودآگاه یک قدم
فاطی
00پرنیان خیلی ادم ضعیفی میخواد به دخترش چی یاد بده، اینکه یه زن وارد زندگیت شد تو باهاش کنار بیای