ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هشتاد و هشتم
زمان ارسال : ۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم روی صندلی مقابل میز آرایش نشستم و به چهره بی حوصله خودم نگاه کردن :
- چرا از اتاقش نمیاد بیرون؟
پاشنه پامو گذاشتم روی صندلی و سرمو تکیه دادم به زانوم
- از دیشب ندیدمش.
لبام آویزون شد و بی حوصله انگشتمو روی ناخن پام کشیدم
- چرا انقدر دیر به دیر میبینمش.
اخم کردم و زیر لب گفتم :
- فلورا هم بی سر و صداست. باید بهش سر بزنم؟
صدای در اومد،
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نیلوفر آبی
00اونی که باهاش میره لئون ممنون عالیه