تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت پنجاه و هشتم :
حرف هایش بی نهایت عجیب بودند!. نمیتوانستم به یک غریبه اعتماد کنم. پس تصمیم گرفتم ،حرف هایش را به دست فراموشی بسپارم.در پستوهای ذهنم نامهها و حرفهای آریا و فرشته بود .شاید این راه فرار من از آن خانه بود…!!
ایمان به محض خروجش بدون خداحافظی ما را ترک کرد .آریا پنجهای در موهایش کشید و گفت:
_ همه چیز تموم شد .یک شام مهمون شمایم…ببرمتون خونه باید دوباره برگردم دادگاه دارم
پاس