حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت صد و چهارم
زمان ارسال : ۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
ساناز با دیدن فضای زیبای باغ، سوت بلندی سر داد و تحسین کرد: مهشید خوب سلیقه ای داره! نگاه کجا رو واسه تولد امشبش انتخاب کرده!
_ امشب، شب تواَم هست. پیشاپیش تولدت مبارک.
ساناز گوشت تلخ شد و غر زد: اگه اون پسر عموی قزمیزتت تولدمو با کادوی مسخره ش خراب نمی کرد، فردا شب تولد بیست و پنج سالگیمو جشن می گرفتم.
وصال متحیر خندید: بی انصاف نباش ساناز! به حامی می گی قزمیت؟! خدا وکیلی دلت میاد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.