مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
-طبقۀ دوم اتاق سیصدوهشت.
تشکر مختصری کردم و خودم رو به پلهها رسوندم. دوتا پله رو یکی کردم تا زودتر برسم. به طبقۀ دوم که رسیدم آرشیدا رو توی راهرو دیدم. همراه با اشک میخندید. به طرف هم دوئیدیم و از ذوق همدیگه رو بغل کردیم.
با صدای بلندی گفت:
-به هوش اومد حامد. خواهرم چشماشو باز کرد.
از خودم جداش کردم و گفتم:
-تو رو خدا بذارید ببینمش. دارم دق میکنم.
دستم رو کشید و گ