سایه سرگردان به قلم ساناز زینعلی
پارت پانزده
زمان ارسال : ۲۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
آغوشش و تبریکش ضربهٔ پشتدستی مادرانه بود به دهان یاوهگویی که همیشه از بهرخ بد میگفت، اما جمله آخرش دوباره تیر پوزخند را از کمان لبش گریزاند.
نرم خودش را عقب میکشید، به گفتن «ممنونم» بسنده کرد. هرگز فرزند بهرخ نبود. حتی اگر مادر نداشت، باز هم بهرخ مادرش نبود. مادرش مامزی بود، مادرش آقاجون بود، مادرش عمه سوده بود، بهرخ هیچکسش نبود.
_ از طرف من و صادق.
بهرخ دستبردار