پارت ششم

زمان ارسال : ۳۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

فصل 2

صبح که از خواب بیدار شدم مانی را ندیدم. به طرف اپن رفتم و پشت آن، روی صندلی نشستم و به مادرم که در حال چای ریختن بود، سلام کردم. مادرم نگاهم کرد:

ـ سلام عزیزم!

و با شرمندگی گفت:

ـ ببخش که دیشب به خاطر من اونقدر ترسید ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.