سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت نود و دوم :
لحظهای به یاد پگاه افتادم ،ای کاش او هم اینجا بود ،پگاه بر عکس من خیلی راحت با همه ارتباط برقرار می کرد .یکی از پسرها که به نظر بزرگ تر از بقیه می امد ،در نهایت خوشحالی و با لحنی طنز آلود گفت :
_ دانشجویان عزیز ،استاد مورد نظر در دسترس نمی باشد و باید عرض کنم تا ساعت بعد بیکار هستیم .آه از نهادم بلند شد ،من به تنهایی بین این همه دانشجو چه می کردم ،فکر کنم تنها غریبه بین شان من بودم .اکثر
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.