پارت شصت و چهارم :

با مهربانی‌ای که به غایت حقیقی بود، زن را در آغوش کشید و بی‌اعتنا به تردیدی که همیشه ته دلش بود، زمزمه کرد:

- آروم باش قربونت برم...

چشم زن اینبار از حسرتی که به قاعده‌ی چهار سال پسرکش را آزرده بود پر شد.

- اتاقشو دیدی؟ میدونی چ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.