سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هشتاد و هفتم :
_حالا که چی .
پگاه با لحنی آرام گفت:
_ این وضعیت تو ، یعنی اینکه بهت گفت یا نگفت؟
به سمتش رفتم و با نگاه خشمگین و ناراحت ، به صورت رنگ پریدهی پگاه نگاه کردم و با صدای بغض آلود پرسیدم :
_چی رو باید به من بگه .
پگاه بهت زده و حیران نگاهم کرد و سر به زیر برد:
_ پس بهت نگفت امروز جدا شدن .تو مراحل آخر بودنو دیگه امروز تموم شد .
نگاهم برق خاصی گرفت ،خون در رگهایم جریان یا
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.