پارت هشتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۵۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

پنجشنبه شب به سمیر گفته بودم که به خانه‌ی مادرش می‌روم و خواسته بودم او هم بعد از کارش به ما ملحق شود. یک دسته گل نرگس، به همراه یک شال آبی فیروزه‌ای رنگ خریدم و به سمت خانه‌ی سعیده خانم رفتم. توصیه‌هایش کمک بزرگی به من کرده بود و خودم و سمیر را از دعوای احتمالی بزرگی نجات داده بود. هرچند به او دلیلش را نمی‌گفتم، اما دوست داشتم از او تشکر کنم. در ماشین که بودم پاکت هدیه را باز می‌کنم و ی

1469
474,361 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هما

    00

    عالی

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید🌺🥰

    ۷ ماه پیش
  • سیتا

    00

    وقتی که سمیر مینو رو نخواست دیگه باید بخیال می شد هم به زندگی ابراهیم گند زده هم زندگی آوا آخرش که چی

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    بله درسته. ولی حرص و طمع مینو نذاشت.🌺

    ۸ ماه پیش
  • رزا

    00

    عالی عالی هر چی بگم کمه خدا قوت عزیزم😘😘

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    به مهر خوندید عزیزم.🌺

    ۸ ماه پیش
  • دلنیا

    00

    امیدوارم زودتر رمان به پارت های زمان حال برسه 😍مثل همیشه زیبا و دلنشین...🤍

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    گذشته تقریبا آخرین پارت‌هاشه.🌺

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    10

    عالیه خانمی

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    نگاه شما قشنگه.

    ۸ ماه پیش
  • Aa

    30

    زیبا بود تشکر🙏💐

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    خوش بشینه به نگاهتون🌺

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید