پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و دوازده
زمان ارسال : ۷۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
با افکار بهم ریختهی ذهنم درگیر بودم که عمو فرزین چیزی را گفت که برای لحظهای به درست شنیدن گوشهایش شک کردم.
- فرهاد و ویولت تصمیم گرفتن بعد عروسی هم اینجا با ما زندگی کنن.
نگاه سردرگمم زوم عمو فرزین بود. لبهایم برای گفتن حرفی یاریام نمیکردند. گلویم خشک شده بود. در سرم صدایی فریاد میزد و خبر تازه دستگیر شدهاش را فریاد میزد. ولی من همچنان در حال پس زدن آن بودم. ممکن نب
نفس
۳۱ ساله 00ممنون نویسنده جان ، کاش میشد پارت ها طولانی تر بشه