پارت صد و دوازده

زمان ارسال : ۷۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

با افکار بهم ریخته‌ی ذهنم درگیر بودم که عمو فرزین چیزی را گفت که برای لحظه‌ای به درست شنیدن گوش‌هایش شک کردم.
- فرهاد و ویولت تصمیم گرفتن بعد عروسی هم این‌جا با ما زندگی کنن.
نگاه سردرگمم زوم عمو فرزین بود. لب‌هایم برای گفتن حرفی یاری‌ام نمی‌کردند. گلویم خشک شده بود. در سرم صدایی فریاد می‌زد و خبر تازه دستگیر شده‌اش را فریاد می‌زد. ولی من هم‌چنان در حال پس زدن آن بودم. ممکن نب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نفس

    ۳۱ ساله 00

    ممنون نویسنده جان ، کاش میشد پارت ها طولانی تر بشه

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.