تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۲۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
گذشته:
به سالگرد عقدمان نزدیک میشدیم و در تدارک جشنی مختصر بودم. میخواستم دو خانواده و تعدادی از دوستانمان را برای این جشن دعوت کنم. اما فضای محدود خانه اجازه نمیداد مهمانی را در خانه برگزار کنم. دو ماه پیش سمیر میخواست برای تولد من جشن مفصلی بگیرد و خانوادهها را به رستوران شیکی دعوت کند. اما سکتهی ناگهانی بابا یحیی و حاشیههای بعدش برنامههایش را به هم ریخته بود. با ا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
ممنونم جان دل 🌺🌺
۸ ماه پیشهاوژین
20سلام خسته نباشید رمان قلم وداستان خوبی داره کاش تا اخر رایگان بمونه
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
زنده باشید یارا
۸ ماه پیشAa
10عالی بود👏🙏 حیف این عشق که با مینو خرابش کرد💐
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
👌🌺🌺🌺
۸ ماه پیشسیتا
20خوب بود من فکر میکنم آخرش صدرا با این خانوم طراح ازدواج کنه وکیل اش میشه تا از سمیر جدا شه
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
💖💖💖
۹ ماه پیشاسرا
20عالیه فاطمه خانم
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺
۹ ماه پیشهاناخانوم
۲۰ ساله 00اینجاست که می گن ببین دست تقدیر چنین در آستین دارد
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺
۹ ماه پیش
سارای
10عالی بود عزیزم دستت طلا❤❤