پارت هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۲۵۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه


گذشته:
به سالگرد عقدمان نزدیک می‌شدیم و در تدارک جشنی مختصر بودم. می‌خواستم دو خانواده و تعدادی از دوستانمان را برای این جشن دعوت کنم. اما فضای محدود خانه اجازه نمی‌داد مهمانی را در خانه برگزار کنم. دو ماه پیش سمیر می‌خواست برای تولد من جشن مفصلی بگیرد و خانواده‌ها را به رستوران شیکی دعوت کند. اما سکته‌ی ناگهانی بابا یحیی و حاشیه‌های بعدش برنامه‌هایش را به هم ریخته بود. با ا

1469
474,852 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    10

    عالی بود عزیزم دستت طلا❤❤

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ممنونم جان دل 🌺🌺

    ۸ ماه پیش
  • هاوژین

    20

    سلام خسته نباشید رمان قلم وداستان خوبی داره کاش تا اخر رایگان بمونه

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید یارا

    ۸ ماه پیش
  • Aa

    10

    عالی بود👏🙏 حیف این عشق که با مینو خرابش کرد💐

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    👌🌺🌺🌺

    ۸ ماه پیش
  • سیتا

    20

    خوب بود من فکر میکنم آخرش صدرا با این خانوم طراح ازدواج کنه وکیل اش میشه تا از سمیر جدا شه

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    💖💖💖

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    20

    عالیه فاطمه خانم

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺

    ۹ ماه پیش
  • هاناخانوم

    ۲۰ ساله 00

    اینجاست که می گن ببین دست تقدیر چنین در آستین دارد

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید