پارت چهل و چهارم

زمان ارسال : ۴۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

.
مردمک چشم‌هاش رو با بی‌حوصلگی توی حدقه چرخوند و با همون لحن آروم و حق به جانب روی اعصابش گفت: تشکرتم می‌بینم!
- به همین خیال باش!
بعد هم دستی به گردنم کشیدم و عضلاتم رو مالیدم.
- یه روزی جلوم زانو می‌زنی و با چشم‌هایی اشکی ازم تشکر می‌کنی که دیشب نجاتت دادم.
بی‌توجه به چرت و پرت هاش، با بدجنسی زیرلب گفتم: همون دیشب هم احساس کردم یه سنگ زبر نجاتم داده.
- همین سنگ زبر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سهیل

    ۲۷ ساله 11

    عه..رویا خیلی داره رو مخ میشه😬😐

    ۱ ماه پیش
  • پارلا

    30

    من رایان میخوام نویسنده پاسخگو باش

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.