پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۹۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

چون رهایی پاهایش را حس نمود، چشم گشود و در مقابل خویش شانه‌های افتاده‌ای را دید که چون نا امیدی برشان چیره گشته بود، راه دیگر پیش گرفته و از او دور می‌گشتند. دخترک سرمایی در استخوان‌هایش حس نمود که برای آن وقت سال چیزی بَس نادر و عجیب بود. دیگر نه وحشت که غم در دلش خانه کرده بود. در آن تاریکی خوب نمی‌دید و چون نور فانوس کاهگلی آلتون خاتون بر پنج تنی که از او دور می گشتند، تابید؛ تازه توا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    00

    همیشه به صحت و سلامت خانوم علی ابادی، به به چه کردیداین همه پست یه جا حالمون رو جااورد

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    00

    خوش اومدی عزیز جان 🌟 👏 🌹 🌹 منم استرس اینو گرفتم بچه عاشق نشه . شاید هم مرده پزشک باشه🤔

    ۳ ماه پیش
  • م

    00

    خوش برگشتیدخیلی جذابه رمانت،شخصیت جدید انگار آدم مهمیه

    ۳ ماه پیش
  • آمینا

    00

    خوش برگشتی.🥰دلتنگ دیدار بانو🤩 حالا نبات عاشق این یارو نشه یا یارو عاشق نبات نشه صلوات😅

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.