لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۹۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
چون رهایی پاهایش را حس نمود، چشم گشود و در مقابل خویش شانههای افتادهای را دید که چون نا امیدی برشان چیره گشته بود، راه دیگر پیش گرفته و از او دور میگشتند. دخترک سرمایی در استخوانهایش حس نمود که برای آن وقت سال چیزی بَس نادر و عجیب بود. دیگر نه وحشت که غم در دلش خانه کرده بود. در آن تاریکی خوب نمیدید و چون نور فانوس کاهگلی آلتون خاتون بر پنج تنی که از او دور می گشتند، تابید؛ تازه توا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه ❤️
00خوش اومدی عزیز جان 🌟 👏 🌹 🌹 منم استرس اینو گرفتم بچه عاشق نشه . شاید هم مرده پزشک باشه🤔
۳ ماه پیشم
00خوش برگشتیدخیلی جذابه رمانت،شخصیت جدید انگار آدم مهمیه
۳ ماه پیشآمینا
00خوش برگشتی.🥰دلتنگ دیدار بانو🤩 حالا نبات عاشق این یارو نشه یا یارو عاشق نبات نشه صلوات😅
۳ ماه پیش
اکرم بانو
00همیشه به صحت و سلامت خانوم علی ابادی، به به چه کردیداین همه پست یه جا حالمون رو جااورد