پارت بیست و ششم

زمان ارسال : ۱۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

اندک‌اندک نوری شبه آتش از آن دوردست‌ها به چشمش می‌آمد و هرقدم که نزدیک‌تر می‌شد، صدای ناله و فقان بیشتری به گوشش می‌رسید. رفته‌رفته سایه‌ها کنار رفته و به خودش که آمد گِرد تا گِردش پر بود از زنان و مردان و کودکانی که لباس‌های عجیب و غریبی به تن داشته و چهره و دستان‌شان را پوشانده بودند. بهت‌زده اطرافش را می‌نگریست که با حلقه شدن دستی گِرد پایش، از انتهای جان فریاد سر داد. خاتون ول

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    جالب و خواندنی ممنون

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه علی آبادی | نویسنده رمان

    قربونت برم عزیزکم😍😍

    ۱ ماه پیش
  • نسیم

    ۳۵ ساله 00

    سلام بسیار عالی قلم خوبی دارید که از همون اول داستان آدم مجذوب میشه سپاسگذار منتظر پارتهای بعدی هستیم

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    10

    دخترمون به دست ژنرال داغون نشه صلوات😂فک کنم بیماریشون جزام باشه🤔 که قرنطینه شدن

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    00

    در حمله اعراب، ایران یکتا پرست بودند.ممنون مثل همیشه عالی🌷🌼🪻

    ۴ ماه پیش
  • آمینا

    00

    خاتون دختره قبض روح شد.نکنه اینا سرطان دارن بیچاره ها.مدسی بابت پاورقی ها🥰😍🤩

    ۴ ماه پیش
  • م

    00

    اینا چه بیماری داشتن که قرنطینه شدن؟ پاورقیا خیلی خوبه ممنون بامطالعه مینویسید

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.