گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
هرچه بیشتر میگذشت، لرزش هیستریکش بیشتر میشد. ظاهراً دیگر قادر به کنترل کردنِ خودش نبود. با یک دست چنگی به میز ناهارخوری زد و با همان صدای لرزان کنار گوشِ اهورا چیزی را زمزمه کرد که باعث شد چشمهای اهورا از حیرت گرد شود و با ناباوری پرسید:
-واقعاً؟ از این داری منفجر میشی؟
چشمهایش را محکم روی هم فشرد و به تأیید سر تکان داد.
اهورا از جا برخاست و با جدیت به من گفت:
-بشقابِ