زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت شصت :
سورا اولین کسی بود که با وحشت، چشمان فراخش را از هم گشود و مردمکهای حیرت زدهاش را به فضای ناآشنا دوخت.
در یک قصر باشکوه فرود آمده بودند، قصر اشرافزادههای برنادت و جایی که حال از هر زمانی برای سورا غریبهتر بود!
سه آدمیزاد دیگر هم با ترس و اضطراب اطرافشان را میپاییدند و از شوکی به بدنشان وارد شده بود، جیکشان در نمیآمد.
سورا مقداری خود را عقب کشید و از حصار بازوهای ق
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
بله بله خوب استراحت میکنم و میام👀اون وسط مسطا گاهی استراحت لازمه
۴ ماه پیشفاطمه ❤️
00انشاالله بلا دور باشه ستاره جان 🌹 خیلی خیلی عالی بود گل دختر 🌟🌟 و اینکه سورا احتمالا قدرتهاش رو بدست میاره و با کمک دوتا قبیله درنده خویان رو شکست میده
۴ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم قشنگ جان مطمئنا سورا یه پدیده تکرار نشدنی میشه....🧚🍂
۴ ماه پیشمهنا
00آخه این چه کاریه هرماس کرده کاش حافظه اش برگرده گناه داره من درکش میکنم چون منم هیچ کدوم از رفیقامو یادم نمیاد رفیق ک هیچ فامیلامم یادم نمیاد☹️🫡🧐منتظراتفاقای هیجانی بعد میمانیم
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
خیلی بده قبول دارم الهی عزیزم...🥺🤗🫂
۴ ماه پیشحدیث
00💥در انتظار پارت بعدی.....💣
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
بومم، پارت بعدی قرار گرفت😁🖐️
۴ ماه پیشAa
00سورا چرا قدرتاشو از دست داد وبا آدما زندگی میکرد؟ممنون زیبا بود🙏🌺🌺🌺
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
اینم برمیگرده به راز و معمای اصلی داستان به زودی مشخص میشه
۴ ماه پیشکُلثوم
00هر اتفاقی ممکنه بیفته فقط نمیدونم چرادوس دارم قدرتهای سورانصف نصف باشن مثلا بال برنادت هاوچشم هائ ابی مثل فولگورها
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
واوووو چه قدرت تخیلی احسنت🌺🥂
۴ ماه پیش
زهرا
20امیدوارم خوب استراحت کنی و پر قدرت با حال خوب برگردی😃