پارت دویست و ده

زمان ارسال : ۷۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

قند در دلم آب شد. چیزی بهتر از این نبود. سریع از پله‌ها بالا دویدم.
وقتی برگشتم، باد پاییزی با سوز ملایمی وزیدن گرفته بود و بعضی از برگ‌های درختان را که زودتر از بقیه زرد شده بودند، کف حیاط می‌رقصاند. کنارش نشستم و انگشتر را به دستش دادم. چند لحظه با لبخند آن را نگاه کرد بعد دستم را گرفت و آن را در انگشت دومم نشاند.
- خیلی دوستت دارم تابان.
- من هم.
دستم را آرام فشار داد.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️❤️❤️

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.