سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هشتاد و دوم :
_ پس پگاه هم میدونست و به من نگفت.
آرمان با صدای مستأصل توضیح داد:
_ من برات توضیح میدم.
سرم به دوران افتاده بود دستم را آرام برای گرفتن میله کنار دستش بلند کردم . لحظهای ساکت ماندم و بعد همانطور تلوتلو خوران تا نزدیکی میله پیش رفتم و به زحمت ان میله را گرفتم ، که بتوانم محکم بایستم . آرمان بی تاب و کلافه به سمت من آمد .به مانند آن بود که خودش را سرزنش می کرد .دستش را دراز کر
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.