گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت صد و ششم :
- نگو، بشکنه دستم که بهت سیلی زدم.
- خودمونیم چه دردی هم داشت.
این بار صدای خندهی من بلند شد.
- گلباش!؟
تن صدایش لرز خفیفی انداخت سر تا پای وجودم و اگر هوای سرد زمستان نبود بدون شک متوجه التهاب درونم میشد. نگاه منتظرم به لبهایش بود. چنگی به موهایش کشید و نفسش را پر صدا بیرون داد و در آخر تند و عاصی خندید.
- توی سرم همیشه یه عالمه حرف نگفته هست، ولی دست آخر اون دو کلمه
م
00خیلی عالی