گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت صد و سوم :
نیمی از خورشید پشت ابر بود و نور کم جانش توان گرم کردن زمین را نداشت. وقتی سیروان از تاته خواست نیهان را ببیند، کار نداشته را بهانه کرد و از ما خواست همراهیاش کنیم. شک نداشتم میخواست میدان را برایش خالی کند تا همهی زورهای نزدهاش را بزند و سنگهای آخرش را وابکند. هوا سرد بود و سوز سرما صورتم را میسوزاند. پایین کهبایم دور زانو میپیچید و راه رفتن را مشکل میکرد. با سری سنگین از بی
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.