پارت صد و سوم :

نیمی از خورشید پشت ابر بود و نور کم جانش توان گرم کردن زمین را نداشت. وقتی سیروان از تاته خواست نیهان را ببیند، کار نداشته را بهانه کرد و از ما خواست همراهی‌اش کنیم. شک نداشتم می‌خواست میدان را برایش خالی کند تا همه‌ی زورهای نزده‌اش را بزند و سنگ‌های آخرش را وابکند. هوا سرد بود و سوز سرما صورتم را می‌سوزاند. پایین که‌بایم دور زانو می‌پیچید و راه رفتن را مشکل می‌کرد. با سری سنگین از بی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.