پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت نود و ششم :
کمی بعد فرید دست از شوخی برداشت و لحنش را نگرانی فراگرفت.
- ولی جدا از شوخی، خدا خواسته حالی بهتون بده. وگرنه اگر گیرتون مینداختن، بلایی نبود که سرتون نیارن. من شنیدم هر روز همه جوره گروگانهاشون رو شکنجه میدن. قنداق اسلحهشون رو همه بدن و سر و صورت اون بیچارهها میکوبن. غذا نمیدن و حتی نمیذارن گروگانها برن دستشویی، شنیدم که خودشون باید برای خودشون چال بکنن و کارشون رو ان