پارت نود و ششم :

کمی بعد فرید دست از شوخی برداشت و لحنش را نگرانی فراگرفت.
- ولی جدا از شوخی، خدا خواسته حالی بهتون بده. وگرنه اگر گیرتون می‌نداختن، بلایی نبود که سرتون نیارن. من شنیدم هر روز همه جوره گروگان‌هاشون رو شکنجه می‌دن. قنداق اسلحه‌شون رو همه بدن و سر و صورت اون بیچاره‌ها می‌کوبن. غذا نمی‌دن و حتی نمی‌ذارن گروگان‌ها برن دستشویی، شنیدم که خودشون باید برای خودشون چال بکنن و کارشون رو ان

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.