تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت ششم
زمان ارسال : ۲۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
اشکی که بیمهابا و لجوج در چشمهایم حلقه زده بود را قورت میدادم و سعی میکردم صدای چشمهایم را خفه کنم و گوشهایم را کور.
قلبم ناآرام بود و بیقرار، یک چیزش بود که آنقدر به سی*نهام میکوبید تا صدایش را بشنوم. مغموم پرسیدم:
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
تینا
00خدبه