پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۶۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

- بابا!
نمی‌دونم چرا وقتی همه‌چیز اون‌قدر واضح بود مثل دیوونه‌ها توقع داشتم بابا از تو کمد یا هرجای غیر قابل تصور دیگه‌ای بیاد بیرون. وقتیم جوابی نیومد دوباره گفتم:
- بابا!
- چیه هی بابا بابا؟! شیشه شیرتو گم کردی؟!
بیرون اومدن مهرداد از دستشویی و صدای آرومش که از پشت سرم شنیدم ناخودآگاه نگران‌ترم کرد. فوراً چرخیدم سمتش و بی‌مقدمه گفتم:
- بابا تو اتاق نیست!
ابروها

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آیرین

    00

    خیلی خیلی خوبه

    ۲ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    🥰❤️✨

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.