پارت هفتاد و پنجم

زمان ارسال : ۱۰۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه

*****
هوتن وپروانه دوشادوش وارد رستوران شدند.همین که از درب واردشدند چشمشان خورد به اسماعیل وشیدا که در انتهای رستوران نشسته بودند.جمعیت زیادی درآنجا نبود وفقط سه چهار میز اشغال شده بود.پروانه رو به هوتن گفت:
_خوبه،حداقل ساکته.
جلوتر از هوتن راه افتاد.احساس شعف وشادی تمام وجودش را فرا گرفته بود.وهر چندثانیه یک بار که سنگینی شی را روی انگشتش احساس میکرد،دستش را مقابل صورتش می

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    واییییی اینا چرا یه روز خوش نداره😯آخی تصادف کردن😥عالی بود مرسی فرگل جونم 💋❤️

    ۳ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    روزای خوششون ایشالا اگه حامی بزاره در راهه😭😂

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.