مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۱۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
بالأخره به آدرس مزخرفی که توی اون دعوتنامۀ مسخره بود رسیدیم. داشتم ماشین رو پارک میکردم که کسی به شیشه ضربه زد.
شیشه رو پایین کشیدم و گفتم:
-بله؟
با لبخند سرش رو به نشونۀ احترام خم کرد و گفت:
-سلام. خیلی خوش اومدین. شما جزو مهمانان ویژه هستین، لطفا تشریف بیارید داخل باغ. برای ماشین شما جا هست.
نگاهی به حامد کردم تا از نظر اون هم باخبر بشم. حامد با حرکت سر و باز و بسته کرد