مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت دوم :
نگاهم که به عکسش افتاد همون لبخند نصف و نیمهم هم از بین رفت و جاش رو یه اخم بزرگ گرفت. گوشی رو به خودش برگردوندم و پاکت و محتویاتش رو به سمتش هل دادم. با یه صدای ضعیف گفتم:
- متأسفم ولی نمیتونم بیام. ببین از بچهها اگر کسی دوست داشت با خودت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نازنین حسن یار
00خیلی مطلب خوبی بود