حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت نود و سوم
زمان ارسال : ۴۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
همصحبتی با او مایه آرامشش می شد. حسی که اوقات زیادی از وجودش متواری بود، حالا پس از چند روز به روح متلاطمش بازگشته بود. درک نمی کرد چه نیرویی در رادمهر، ذهن و روحش را به آرامش سوق می دهد. آن قدر با احساسات خوب غریبه بود که پیش پا افتاده ترینشان را سخت می فهمید. این حس خوب که سوای مابقی بود.
رادمهر آگاه به افکار درهم او بود. زیر نگاه خیره و بی غرض وصال، قلبش شعله می کشید. چشمانش خلاف آب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.