حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت نود و دوم
زمان ارسال : ۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
وصال در کافه را به داخل هول داد. از آوای آهنگین آویز سقفی، تمامی سرها به جانبش چرخید. زیر نگاه جمع غریبه، با تکان سر سلام گفت. تنها پاسخ گرم میان پاسخ های غریب و کنجکاو، متعلق به رادمهر بود. با خوش آمد و حرکت دست به نشستن دعوتش کرد و رو به یکی از دختران جوان
خواست به ادامۀ خوانش بپردازد.
وصال میز گرد کوچکی در انتهایی ترین قسمت کافه را اشغال کرد. نگاه ها رفته رفته از رویش برداشته شد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.