پارت شصت و هفتم

زمان ارسال : ۷۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

زمان حال


سوفیا آهی کشید و به دور دست‌ها خیره شد.

بقیه نیز از شنیدن سرنوشت شوم او حسابی متاثر شدند.

الینا زودتر از بقیه شروع به سوال پرسیدن کرد.

- باورم نمیشه بانو که اون تونسته بود تو افرادتون نفوذ کنه. اما یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده، مگه شما دختر هم داشتید؟

سوفیا نگران الینا را نگریست و پاسخ داد:

- آره چطور؟

الینا بدون فکر گفت:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Fatemeh

    00

    تو خماری موندیم که🥺😂❤️

    ۳ ماه پیش
  • نگار بنی هاشمی | نویسنده رمان

    عزیزم😆😘🥰

    ۳ ماه پیش
  • نیلوفر آبی

    00

    خیلی بد شد واقعا اخرش رونیکا بیهوش شد امکان داره به مادرش کمک کنه شاید با جادو نگفتن ورد ارتش بیدارمیکنند تا اینجا عالی بود از زحمات شما ممنونم

    ۳ ماه پیش
  • نگار بنی هاشمی | نویسنده رمان

    مرسی که با محبتی انقدر🥰تو هر قسمت منتظر نظر قشنگت هستم عزیزم☺️ آرشام قراره حسابی سورپرایزی کنه😁

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.