شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
بغض توی گلویم نشست چیزی که گفت را انجام دادم، در حالیکه دست و پاهایم بدجور می لرزید. به تاج تخت تکیه دادم و پتو را روی سینه ام کشیدم و توی چنگم در آوردم. روی تخت نشست و دستش را روی صورتم کشید و گفت:
-ببینمت.
لبم را گزیدم و نگاهم را بز ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ثریا
10وای خدا 🥲💔🤧