شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
یکهو از پشت میز بلند شد و شانه ام بالا پرید. دستش را به سمتم دراز کرد و گفت:
-بیا، می خوام طبقه ی بالا رو نشونت بدم.
دستم را با کمال میل توی دستش گذاشتم و از روی صندلی بلند شدم. خیلی کنجکاو بودم پشت درهای بسته ی این عمارت را می دیدم. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ثریا
00عالی بود